بسم الله یحیی و یمیت
نمیدونم از کجا باید شروع کنم و چطوری بایداین نوشته متفاوت رو بنویسم؟؟؟ واقعا نمیدونم!!! پس مینویسم اونچه را که از دلم بر زبانم ( که نه زبانم، زبان نوشتاریم) جاری میشه.
فردا روز هفتم مهرماه، مصادف با هفدهم ماه مبارک رمضان، برام روز مهمیه. یعنی سالگرد یه جریان مهمه. سال قبل هفتم مهر مصادف بود با چهارم ماه رمضان و ......
این روز سالگرد یه سفره. سفری تا لب مرز و ......
این روز برام یاد آوره اینه که به هیچ چیزی زیاد مطمئن نباشم.
این روز به یادم میاره که، ما انسانها به بندی و کمتر از بندی وصلیم.
این روز برام یاد آوره لطف بزرگ الهی و نظر آقام امام رضا(ع) میباشه.
این روز برام یاد آوره یه سفره. سفری راحت تا لب مرز و بازگشتی به فاصله شاید چند لحظه و آنی و کمتر از آنی، اونم به عنایت الهی و نظر لطف امام رضا(ع).
نمیدونم چه اندازه در طول این یک سال تونستم که شاکر باشم و از این نعمت درست استفاده کنم؟؟
نمیدونم آیا شاکر بودم و سپاسگزار و نادم ....
یا نه، فقط موجودی فراموشکار بودم و ناسپاس که در پس این یکسال فقط بار گناهانم رو سنگین تر کردم؟؟
عبور از این روز برام سخته. ساعات بین شش صبح تا یازده صبح، خیلی برام سخت میگذره و مطمئنم که اینم از ناسپاسی منه.
خدایا شکرت رو به جا میارم و ازت میخوام که کمکم کنی. کمک کنی که هرگز یادم نره که نعمت سلامتی رو تو بهم عطا کردی.
آقا جون، یا ضامن آهو، ممنونم که در اوج بی خیالی من، بله بی خیالی و غفلت، شما حواستون به من بود، و با نگاه لطفتون منو مشمول رحمت الهی نمودین
خدا جونم، امام رضا جونم، ممنونم.
پ.ن
تو این سختیهاست که تازه آدم بیدار میشه و متوجه، که چقدر برا نزدیکانش عزیزه. و چقدر اونا، عزیزن و فداکار.
ممنونم.
یارب نظر لطف تو بر نگردد.